ساده اما قشنگ
من و تو دور شدیم و خدا نگاه نکرد
چه بود؟ جز خفگی، جز سکوت و بیم نبود
شبیه خانه... ولی خانه ی قدیم نبود
میان برف پریدیم و سهم مان چیزی
به جز نوازش شلیک مستقیم نبود
تگرگ می زد و طوفان گرفته بود اما
کسی به فکر دو گنجشکِ روی سیم نبود
کسی به گربه ی نزدیکِ تنگ سنگ نزد
کسی به یاد دو تا ماهیِ یتیم نبود
تو را به گریه قسم: بازگرد... آن بوسه
برای آنکه خداحافظی کنیم نبود
من و تو دور شدیم و خدا نگاه نکرد
من و تو دور شدیم و خدا کریم نبود...
حامد ابراهیم پور
برچسبها:
اشعار
,
غزل
,
حامد ابراهيم پور
+
نوشته شده در پنجشنبه بیست و دوم مرداد ۱۳۹۴ساعت 23:6  توسط احسان نصری |
آدرس کانال تلگرام:
sadeamaghashang@
صفحه نخست
پروفایل مدیر وبلاگ
پست الکترونیک
آرشیو وبلاگ
عناوین مطالب وبلاگ
نوشته های پیشین
اسفند ۱۴۰۲
بهمن ۱۴۰۲
آذر ۱۴۰۲
مهر ۱۴۰۲
تیر ۱۴۰۲
خرداد ۱۴۰۲
فروردین ۱۴۰۲
اسفند ۱۴۰۱
آذر ۱۴۰۱
آبان ۱۴۰۱
مرداد ۱۴۰۱
اسفند ۱۴۰۰
بهمن ۱۴۰۰
آبان ۱۴۰۰
تیر ۱۴۰۰
خرداد ۱۴۰۰
اردیبهشت ۱۴۰۰
فروردین ۱۴۰۰
اسفند ۱۳۹۹
بهمن ۱۳۹۹
دی ۱۳۹۹
آذر ۱۳۹۹
آبان ۱۳۹۹
مهر ۱۳۹۹
شهریور ۱۳۹۹
مرداد ۱۳۹۹
تیر ۱۳۹۹
خرداد ۱۳۹۹
اردیبهشت ۱۳۹۹
فروردین ۱۳۹۹
اسفند ۱۳۹۸
مرداد ۱۳۹۸
تیر ۱۳۹۸
خرداد ۱۳۹۸
اردیبهشت ۱۳۹۸
اسفند ۱۳۹۷
آرشيو
آرشیو موضوعی
اشعار
بریده کتاب
جمعه های انتظار
روزهای جانسوز
رسولان خاموش
بهانه های دلم
داستانهای ساده اما قشنگ
پیوندها
من در شعر نو
پانتومیم چشمانت (احسان نصری)
حوض نقاشی
RSS