ساده اما قشنگ
قول دادی پیشِ من باشی تمامِ هفته را
خوبِ من خالی کن از بغضِ زمانه سینه را
شاد باش و خاک بر سر کن غمِ دیرینه را
من برایت شعر می خوانم کنارِ پنجره
برف می بارد، برو روشن کن آن شومینه را
هر طرف رو می کنم هستی، مگر پوشانده است
عکسِ تو کانونِ یک تالارِ پر آیینه را؟
هی مرورش می کنم وقتی که با من نیستی
لذتِ رویاییِ آن بوسه ی پارینه را
حتم دارد شهرتت در شعرِ من کم می کند
شهرتِ شاخِ نبات و لیلی و تهمینه را
قول دادی پیشِ من باشی تمامِ هفته را
آن قَدَرها نه نمی خواهم، همین آدینه را...
جویا معروفی
برچسبها:
اشعار
,
غزل
,
جویا معروفی
+
نوشته شده در جمعه سیزدهم اسفند ۱۳۹۵ساعت 2:26  توسط احسان نصری |
آدرس کانال تلگرام:
sadeamaghashang@
صفحه نخست
پروفایل مدیر وبلاگ
پست الکترونیک
آرشیو وبلاگ
عناوین مطالب وبلاگ
نوشته های پیشین
اسفند ۱۴۰۲
بهمن ۱۴۰۲
آذر ۱۴۰۲
مهر ۱۴۰۲
تیر ۱۴۰۲
خرداد ۱۴۰۲
فروردین ۱۴۰۲
اسفند ۱۴۰۱
آذر ۱۴۰۱
آبان ۱۴۰۱
مرداد ۱۴۰۱
اسفند ۱۴۰۰
بهمن ۱۴۰۰
آبان ۱۴۰۰
تیر ۱۴۰۰
خرداد ۱۴۰۰
اردیبهشت ۱۴۰۰
فروردین ۱۴۰۰
اسفند ۱۳۹۹
بهمن ۱۳۹۹
دی ۱۳۹۹
آذر ۱۳۹۹
آبان ۱۳۹۹
مهر ۱۳۹۹
شهریور ۱۳۹۹
مرداد ۱۳۹۹
تیر ۱۳۹۹
خرداد ۱۳۹۹
اردیبهشت ۱۳۹۹
فروردین ۱۳۹۹
اسفند ۱۳۹۸
مرداد ۱۳۹۸
تیر ۱۳۹۸
خرداد ۱۳۹۸
اردیبهشت ۱۳۹۸
اسفند ۱۳۹۷
آرشيو
آرشیو موضوعی
اشعار
بریده کتاب
جمعه های انتظار
روزهای جانسوز
رسولان خاموش
بهانه های دلم
داستانهای ساده اما قشنگ
پیوندها
من در شعر نو
پانتومیم چشمانت (احسان نصری)
حوض نقاشی
RSS