ستاره دیده فروبست و آرمید، بیا
شراب نور به رگ‌های شب دوید، بیا

ز بس به دامن شب اشک انتظارم ریخت
گل سپیده شگفت و سحر دمید، بیا

شهاب یاد تو در آسمان خاطر من
پیاپی از همه سو خطِ زر كشید، بیا

ز بس نشستم و با شب حدیث غم گفتم
ز غصه رنگ من و رنگ شب پرید، بیا

به وقت مرگم اگر تازه می‌كنی دیدار
به هوش باش كه هنگام آن رسید، بیا

به گام‌های كسان می‌برم گمان كه تویی
دلم ز سینه برون شد ز بس تپید‌، بیا

نیامدی كه فلک خوشه خوشه پروین داشت
كنون كه دست سحر دانه دانه چید، بیا

امید خاطر سیمین دل شكسته تویی
مرا مخواه از این بیش ناامید، بیا

سیمین بهبهانی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, سیمین بهبهانی
+ نوشته شده در  شنبه بیست و پنجم مرداد ۱۳۹۹ساعت 10:18  توسط احسان نصری  |