بده به دست من این بار بیستون ها راکه این چنین به تو ثابت کنم جنون ها رابگو به دفتر تاریخ تا سیاه کندبه نام ما همه ی سطرها، ستون ها راعبور کم کن از این کوچه ها که می ترسمبسازی از دل مردم کلکسیون ها رامنم که گاه به ترکِ تو سخت مجبورمتویی که دوری تو شیشه کرده خون ها رامیان جاده بدون تو خوب می فهممنوشته های غم انگیز کامیون ها را!نجمه زارعبرچسبها:
اشعار,
غزل,
نجمه زارع
+
نوشته شده در شنبه بیست و نهم فروردین ۱۳۹۴ساعت 16:28  توسط احسان نصری
|
عشق اگر وجود داشته باشداولویت اول زندگی آدم می شودپس...نگو عاشقمیوقتی به فکر همه هستیجز منمیلاد تهرانیبرچسبها:
اشعار,
ترانه ابزورد,
میلاد تهرانی
+
نوشته شده در جمعه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۴ساعت 14:28  توسط احسان نصری
|
به پیچ و تابِ تنت می شود سفر نکنمبه آن برآمدگی ها نگاه اگر نکنمهمیشه پیرهنِ تنگ، وعده ی جنگ استمگر به چنگ تو دیوانه ام خطر نکنم؟!به بوسه ای عطشم را بکُش که می خواهممرا مجاب کنی لب به آب، تر نکنممرا بریز به پیمانه، عهد می بندمکه تا تمام، ننوشیده ای اثر نکنماگر نسیم شوم نرم نرم می آیمچنان که پنجره و پرده را خبر نکنمتو «شب به خیر» بگو و بخواب، می میرمشبی کنار تو بیدار اگر سحر نکنم...مهدی فرجیبرچسبها:
اشعار,
غزل,
مهدی فرجی
+
نوشته شده در چهارشنبه بیست و ششم فروردین ۱۳۹۴ساعت 14:4  توسط احسان نصری
|
سرم را نه ظلم می تواند خم کند،
نه مرگ،
نه ترس!
سرم فقط برای بوسیدن دست های تو
خم می شود...
ناظم حکمت
ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و روز مادر رو به تمام مادران سرزمینم تبریک میگم
برچسبها:
اشعار,
شعر جهان,
ناظم حکمت
+
نوشته شده در جمعه بیست و یکم فروردین ۱۳۹۴ساعت 13:36  توسط احسان نصری
|
در نبودت گریه ها کردم، در آغوشم بگیرگریه کردم، گریه ها هر دم، در آغوشم بگیرابر دلتنگی کمی لبریز باران ها شدهزیر چتر آهسته و نم نم در آغوشم بگیربا همان شرم و حیای ناز و معصومانه اتچشم خود بگذار روی هم، در آغوشم بگیرآنقَدَر دلتنگ تو هستم که وقتی آمدیتو بدون صحبتی محکم در آغوشم بگیرگرچه می دانم بعید است انتظارم، لا اقلدر درون دفتر شعرم در آغوشم بگیراحسان نصریبرچسبها:
اشعار,
غزل,
احسان نصری
+
نوشته شده در دوشنبه هفدهم فروردین ۱۳۹۴ساعت 22:42  توسط احسان نصری
|
حیف نیست؟بهار باشد...تو نباشی...شمس لنگرودیبرچسبها:
اشعار,
شعر سپید,
شمس لنگرودی
+
نوشته شده در دوشنبه هفدهم فروردین ۱۳۹۴ساعت 1:44  توسط احسان نصری
|
امیدی بر جماعت نیست، میخواهم رها باشماگر بی انتها هم نیستم بی ابتدا باشمچه می شد بین مردم رد شوی آرام و نامرئیکه مدتهاست میخواهم فقط یک شب خدا باشماگر یک بار دیگر فرصتی باشد که تا دنیا -بیایم دوست دارم تا قیامت در کما باشمخیابانها پر از دلدار و معشوقان سر در گمولی کو آنکه پیشش میتوانم بی ریا باشم؟کسی باید بیاید مثل من باشد، خودم باشدکه با او جای لفظ مضحک من یا تو، ما باشمیکی باشد که بعد از سالها نزدیک او بودنبه غافلگیر کردنهای نابش آشنا باشمدلم یک دوست میخواهد که اوقاتی که دلتنگمبگوید خانه را ول کن بگو من کی، کجا باشم؟سید سعید صاحب علمبرچسبها:
اشعار,
غزل,
سید سعید صاحب علم
+
نوشته شده در چهارشنبه دوازدهم فروردین ۱۳۹۴ساعت 16:59  توسط احسان نصری
|
من نام کسی نخوانده ام الا توبا هیچ کسی نمانده ام الا توعید آمد و من خانه تکانی کردماز دل همه را تکانده ام الا توجلیل صفربیگیعید نوروز بر شما مبارکبرچسبها:
اشعار,
رباعی,
جلیل صفربیگی
+
نوشته شده در دوشنبه سوم فروردین ۱۳۹۴ساعت 13:13  توسط احسان نصری
|