خبر به دورترین نقطة جهان برسد
نخواست او به من خسته ـ بی گمان ـ برسد

شكنجه بیشتر از این‌؟ كه پیش چشم خودت‌
كسی كه سهم تو باشد، به دیگران برسد

چه می كنی‌، اگر او را كه خواستی یك عمر
به راحتی كسی از راه ناگهان برسد

رها كنی‌، برود، از دلت جدا باشد
به آن كه دوست تَرَش داشته‌، به آن برسد

رها كنی‌، بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطة جهان برسد

گلایه ای نكنی‌، بغض خویش را بخوری‌
كه هق هق تو مبادا به گوششان برسد

خدا كند كه‌... نه‌! نفرین نمی كنم‌، نكند
به او، كه عاشق او بوده ام‌، زیان برسد

خدا كند فقط این عشق از سرم برود
خدا كند كه فقط زود آن زمان برسد

نجمه زارع


برچسب‌ها: اشعار, غزل, نجمه زارع
+ نوشته شده در  سه شنبه چهاردهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 10:24  توسط احسان نصری  |