اگرچه خواب ندارم، که خواب داشته باشی
سپیده سر زده تا آفتاب داشته باشی

در این زمانه که انگورهای باغ خمارند
به چشم هات می آید شراب داشته باشی

همین که اشک بریزی جهان به گریه می افتد
تو آن گلی که نباید گلاب داشته باشی

میان آن همه در بند گیسوان بلندت
اگر قرار شود انتخاب داشته باشی

میان آن همه سر می کشم به خاک مبادا
برای کشتن من اضطراب داشته باشی

چه شد که دور شدی؟ قول می دهم که نباشم
اگر برای سوالم جواب داشته باشی

تو آن پرنده ی تنها در آسمان غروبی
قبول دارم حیف است که قاب داشته باشی

امیرعلی سلیمانی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, امیرعلی سلیمانی
+ نوشته شده در  شنبه هفدهم تیر ۱۳۹۶ساعت 15:4  توسط احسان نصری  |