ساده اما قشنگ
چه شد که دور شدی؟
اگرچه خواب ندارم، که خواب داشته باشی
سپیده سر زده تا آفتاب داشته باشی
در این زمانه که انگورهای باغ خمارند
به چشم هات می آید شراب داشته باشی
همین که اشک بریزی جهان به گریه می افتد
تو آن گلی که نباید گلاب داشته باشی
میان آن همه در بند گیسوان بلندت
اگر قرار شود انتخاب داشته باشی
میان آن همه سر می کشم به خاک مبادا
برای کشتن من اضطراب داشته باشی
چه شد که دور شدی؟ قول می دهم که نباشم
اگر برای سوالم جواب داشته باشی
تو آن پرنده ی تنها در آسمان غروبی
قبول دارم حیف است که قاب داشته باشی
امیرعلی سلیمانی
برچسبها:
اشعار
,
غزل
,
امیرعلی سلیمانی
+
نوشته شده در شنبه هفدهم تیر ۱۳۹۶ساعت 15:4  توسط احسان نصری |
آدرس کانال تلگرام:
sadeamaghashang@
صفحه نخست
پروفایل مدیر وبلاگ
پست الکترونیک
آرشیو وبلاگ
عناوین مطالب وبلاگ
نوشته های پیشین
اسفند ۱۴۰۲
بهمن ۱۴۰۲
آذر ۱۴۰۲
مهر ۱۴۰۲
تیر ۱۴۰۲
خرداد ۱۴۰۲
فروردین ۱۴۰۲
اسفند ۱۴۰۱
آذر ۱۴۰۱
آبان ۱۴۰۱
مرداد ۱۴۰۱
اسفند ۱۴۰۰
بهمن ۱۴۰۰
آبان ۱۴۰۰
تیر ۱۴۰۰
خرداد ۱۴۰۰
اردیبهشت ۱۴۰۰
فروردین ۱۴۰۰
اسفند ۱۳۹۹
بهمن ۱۳۹۹
دی ۱۳۹۹
آذر ۱۳۹۹
آبان ۱۳۹۹
مهر ۱۳۹۹
شهریور ۱۳۹۹
مرداد ۱۳۹۹
تیر ۱۳۹۹
خرداد ۱۳۹۹
اردیبهشت ۱۳۹۹
فروردین ۱۳۹۹
اسفند ۱۳۹۸
مرداد ۱۳۹۸
تیر ۱۳۹۸
خرداد ۱۳۹۸
اردیبهشت ۱۳۹۸
اسفند ۱۳۹۷
آرشيو
آرشیو موضوعی
اشعار
بریده کتاب
جمعه های انتظار
روزهای جانسوز
رسولان خاموش
بهانه های دلم
داستانهای ساده اما قشنگ
پیوندها
من در شعر نو
پانتومیم چشمانت (احسان نصری)
حوض نقاشی
RSS