الا که از همگانت عزیزتر دارم
شکسته باد دلم، گر دل از تو بردارم

اگرچه دشمن جان منی، نمی دانم
چرا ز دوست ترت نیز، دوست تر دارم

بورز عشق و تحاشی مکن که با خبری
تو نیز از دل من، کز دلت خبر دارم

قسم به چشم تو، که کور باد چشمانم
اگر به غیر تو با دیگری نظر دارم

کدام دلبری؟ آخر به سینه، غیر دلی
که برده ای تو دل دیگری مگر دارم؟

برای آمدنم آنچه دیگران دانند
بهانه ای است که من مقصدی دگر دارم

دلم به سوی تو پر می زند که می آیم
به شوق توست که آهنگ این سفر دارم

اگر به عشق هواداری ام کنی وقت است
که صبر کرده ام و نوبت ظفر دارم

حسین منزوی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, حسین منزوی
+ نوشته شده در  شنبه هشتم آبان ۱۳۹۵ساعت 13:46  توسط احسان نصری  |