ساده اما قشنگ
عشق آموخت به ما لذت نادانی را
آرزو کن که نبینی شب طوفانی را
کشتیِ گم شده در موج پریشانی را
مثل آیینه نباش ای دل اگر خرد شدی!
صد برابر نکن احساس پشیمانی را
عقل یک عمر به ما درس فضیلت می داد
عشق آموخت به ما لذت نادانی را
من که چون خنده ی دیوار، ترک خورده دلم
از که مخفی بکنم این غم پنهانی را؟
عشق تو سیب خرابی ست که می اندازد
در دل جمعیتی فتنه ی شیطانی را
این همه صنعت شعری که چکامیده تو را
بر سر دجله به هم ریخته خاقانی را
چشمت آیینه ی پاکی ست که می انگارد
به رواق دل من شوق غزلخوانی را
دلم آسیمه ی هجران تو بود و وصلت
تنگ تر کرد بر او عرصه ی حیرانی را
محمد مهدی نورقربانی
برچسبها:
اشعار
,
غزل
,
محمد مهدی نورقربانی
+
نوشته شده در چهارشنبه دهم شهریور ۱۳۹۵ساعت 13:30  توسط احسان نصری |
آدرس کانال تلگرام:
sadeamaghashang@
صفحه نخست
پروفایل مدیر وبلاگ
پست الکترونیک
آرشیو وبلاگ
عناوین مطالب وبلاگ
نوشته های پیشین
اسفند ۱۴۰۲
بهمن ۱۴۰۲
آذر ۱۴۰۲
مهر ۱۴۰۲
تیر ۱۴۰۲
خرداد ۱۴۰۲
فروردین ۱۴۰۲
اسفند ۱۴۰۱
آذر ۱۴۰۱
آبان ۱۴۰۱
مرداد ۱۴۰۱
اسفند ۱۴۰۰
بهمن ۱۴۰۰
آبان ۱۴۰۰
تیر ۱۴۰۰
خرداد ۱۴۰۰
اردیبهشت ۱۴۰۰
فروردین ۱۴۰۰
اسفند ۱۳۹۹
بهمن ۱۳۹۹
دی ۱۳۹۹
آذر ۱۳۹۹
آبان ۱۳۹۹
مهر ۱۳۹۹
شهریور ۱۳۹۹
مرداد ۱۳۹۹
تیر ۱۳۹۹
خرداد ۱۳۹۹
اردیبهشت ۱۳۹۹
فروردین ۱۳۹۹
اسفند ۱۳۹۸
مرداد ۱۳۹۸
تیر ۱۳۹۸
خرداد ۱۳۹۸
اردیبهشت ۱۳۹۸
اسفند ۱۳۹۷
آرشيو
آرشیو موضوعی
اشعار
بریده کتاب
جمعه های انتظار
روزهای جانسوز
رسولان خاموش
بهانه های دلم
داستانهای ساده اما قشنگ
پیوندها
من در شعر نو
پانتومیم چشمانت (احسان نصری)
حوض نقاشی
RSS