اگرچه نزد شما تشنه ی سخن بودم
كسی كه حرف دلش را نگفت من بودم

دلم برای خودم تنگ می شود آری
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم

نشد جواب بگیرم سلام هایم را
هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم

چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را؟
اشاره ای كنم انگار كوهكن بودم

من آن زلال پرستم، درآب گند زمان
که فکر صافی آبی چنین لجن بودم

غریب بودم و گشتم غریب تر، اما:
دلم خوش است که در غربت وطن بودم

محمدعلی بهمنی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, محمدعلی بهمنی
+ نوشته شده در  یکشنبه پنجم اردیبهشت ۱۳۹۵ساعت 1:43  توسط احسان نصری  |