من که در تُنگ برای تو تماشا دارم
با چه رویی بنویسم غم دریا دارم...؟

دل پر از شوق رهایی است، ولی ممکن نیست
به زبان آورم آن را که تمنا دارم...

چیستم؟! خاطره ی زخم فراموش شده
لب اگر باز کنم با تو سخن ها دارم...

با دلت حسرت هم صحبتی ام هست، ولی
سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم؟

چیزی از عمر نمانده ست، ولی می خواهم
خانه ای را که فروریخته بر پا دارم

فاضل نظری


برچسب‌ها: اشعار, غزل, فاضل نظری
+ نوشته شده در  جمعه بیست و هفتم فروردین ۱۳۹۵ساعت 16:2  توسط احسان نصری  |