ساده اما قشنگ
ای کاش
من غبطه می خورم به درختان خانه ات
ای کاش سر گذاشته بودم به شانه ات
در فصل جفت گیری فولاد و سنگ، کاش
گنجشک من تو باشی و من آشیانه ات
گنجشک من تو باشی و من در به در شوم
از صبح تا غروب پی آب و دانه ات
وقت غروب از تو بپرسم: چگونه است
با چند استکان مِی روشن، میانه ات؟
بعدش بخواهم از تو کمی درد دل کنی
گاه از زمین بگویی و گاه از زمانه ات
یک مشت کودک اند، به دور درخت سیب
انگشت های کوچک تو زیر چانه ات
در بوسه ی تو، بذر تغزل نهفته، کاش
روی لبان من بشکوفد جوانه ات
راس کلاغ، فرصت کشف شهود نیست
بگذار تا تو را برسانم به خانه ات
علیرضا بدیع
برچسبها:
اشعار
,
غزل
,
علیرضا بدیع
+
نوشته شده در شنبه سی و یکم خرداد ۱۳۹۳ساعت 15:59  توسط احسان نصری |
آدرس کانال تلگرام:
sadeamaghashang@
صفحه نخست
پروفایل مدیر وبلاگ
پست الکترونیک
آرشیو وبلاگ
عناوین مطالب وبلاگ
نوشته های پیشین
اسفند ۱۴۰۲
بهمن ۱۴۰۲
آذر ۱۴۰۲
مهر ۱۴۰۲
تیر ۱۴۰۲
خرداد ۱۴۰۲
فروردین ۱۴۰۲
اسفند ۱۴۰۱
آذر ۱۴۰۱
آبان ۱۴۰۱
مرداد ۱۴۰۱
اسفند ۱۴۰۰
بهمن ۱۴۰۰
آبان ۱۴۰۰
تیر ۱۴۰۰
خرداد ۱۴۰۰
اردیبهشت ۱۴۰۰
فروردین ۱۴۰۰
اسفند ۱۳۹۹
بهمن ۱۳۹۹
دی ۱۳۹۹
آذر ۱۳۹۹
آبان ۱۳۹۹
مهر ۱۳۹۹
شهریور ۱۳۹۹
مرداد ۱۳۹۹
تیر ۱۳۹۹
خرداد ۱۳۹۹
اردیبهشت ۱۳۹۹
فروردین ۱۳۹۹
اسفند ۱۳۹۸
مرداد ۱۳۹۸
تیر ۱۳۹۸
خرداد ۱۳۹۸
اردیبهشت ۱۳۹۸
اسفند ۱۳۹۷
آرشيو
آرشیو موضوعی
اشعار
بریده کتاب
جمعه های انتظار
روزهای جانسوز
رسولان خاموش
بهانه های دلم
داستانهای ساده اما قشنگ
پیوندها
من در شعر نو
پانتومیم چشمانت (احسان نصری)
حوض نقاشی
RSS