من غبطه می خورم به درختان خانه ات
ای کاش سر گذاشته بودم به شانه ات

در فصل جفت گیری فولاد و سنگ، کاش
گنجشک من تو باشی و من آشیانه ات

گنجشک من تو باشی و من در به در شوم
از صبح تا غروب پی آب و دانه ات

وقت غروب از تو بپرسم: چگونه است
با چند استکان مِی روشن، میانه ات؟

بعدش بخواهم از تو کمی درد دل کنی
گاه از زمین بگویی و گاه از زمانه ات

یک مشت کودک اند، به دور درخت سیب
انگشت های کوچک تو زیر چانه ات

در بوسه ی تو، بذر تغزل نهفته، کاش
روی لبان من بشکوفد جوانه ات

راس کلاغ، فرصت کشف شهود نیست
بگذار تا تو را برسانم به خانه ات

علیرضا بدیع


برچسب‌ها: اشعار, غزل, علیرضا بدیع
+ نوشته شده در  شنبه سی و یکم خرداد ۱۳۹۳ساعت 15:59  توسط احسان نصری  |