رفته ای، عطرت ولی در خانه ام جا مانده است
یک نفر دور از تو اینجا سخت تنها مانده است

از شب طوفانی و مواج گیسوهای تو
قایقی آمد ولی، دل بین دریا مانده است

فکر و ذکر و کار هر روزم شدی پس بعد از این
کار دیروزم به امروز و به فردا مانده است

با غم هجر ات سفرها رفتم و رفتم ولی
غم کم آورد و نیامد، او هم از پا مانده است

بعد از این ای عقل دوراندیش من کاری بکن
هرچه دارم میکشم از این دل وامانده است

احسان نصری


برچسب‌ها: اشعار, غزل, احسان نصری
+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و یکم تیر ۱۳۹۴ساعت 18:52  توسط احسان نصری  |