جا می خورد از تُردی ساق تو پرنده
ايمان منی سست و ظريف و شکننده

هم چون کف امواج «خزر» چشم گريزی
هم مثل شکوه «سبلان» خيره کننده

می خواست مرا مرگ دهد آنکه نهاده ست
بر خوان لبان تو مربای کشنده

چون رشته ی ابريشم قاليچه ی شرقی ست
بر پوست شفاف تو رگ های خزنده

غير از تو که يک شاخه ی گل بين دو سيبی
چشم چه کسی ديده گل ميوه دهنده؟!

لب های تو اندوخته ی آب حيات است
اسراف نکن اين همه در مصرف خنده

ای قصه موعود هزار و يکمين شب
مشتاق تو هستند هزاران شنونده

افسوس که چون اشک توان گذرم نيست
از گونه ی سرخ تو ـ پل گريه و خنده

عشق تو قماری ست که بازنده ندارد
ای دست تو پيوسته پر از برگ برنده

غلامرضا طریقی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, غلامرضا طریقی
+ نوشته شده در  چهارشنبه بیستم فروردین ۱۳۹۳ساعت 13:7  توسط احسان نصری  |