نه نگاهی، نه سلامی، نه کمی گپ زدنی
گرچه من رودم و تو لایق دریا شدنی

برق چشم تو به هر بت بخورد می شکند
چه کسی دیده بتی با هنر بت شکنی

ادبیات جهان محو جمالت شده، چون...
تو کلاسیکِ زن هستی و مدرنیته تنی

با چنین وصف کجا می شود از عشق گذشت؟
ای تن تُردِ تو چینی و لبانت وطنی

"قل هو الله و احد" غیر خدا نیست ولی
می پذیرم تو اگر لافِ ان الحق بزنی

عمران میری


برچسب‌ها: اشعار, غزل, عمران میری
+ نوشته شده در  چهارشنبه پانزدهم بهمن ۱۳۹۳ساعت 20:40  توسط احسان نصری  |