ساده اما قشنگ
سگِ ولگرد هم گاهی -بلانسبت- شَرَف دارد
نشستیم و قسم خوردیم رو در رو به جان هم
اگرچه زهر می ریزیم توی استکانِ هم
همه با یک زبانِ مشترک از درد می نالیم
ولی فرسنگ ها دوریم از لحن و زبانِ هم
هوای شام آخر دارم و بدجور دلتنگم
که گَردِ درد می پاشند مردُم روی نانِ هم
بلاتکلیف، پای تخته، فکر زنگِ بی تفریح
فقط پاپوش می دوزیم بر پای زیانِ هم
قلم موهای خیس از خون به جای رنگِ روغن را
چه آسان می کشیم این روزها بر آسمانِ هم
چه قانونِ عجیبی دارد این جنگِ اساطیری
که شاد از مرگِ سهرابیم بینِ هفت خوانِ هم
برادر خوانده ایم و دستِ هم را خوانده ایم انگار
که گاهی می دهیم از دور، دندانی نشانِ هم
سگِ ولگرد هم گاهی -بلانسبت- شَرَف دارد
به ما که چشم می دوزیم سوی استخوان هم
گرفته شهر رنگِ گورهای دسته جمعی را
چنان ارواح، در حالِ عبوریم از میانِ هم
امید صباغ نو
برچسبها:
اشعار
,
غزل
,
امید صباغ نو
+
نوشته شده در پنجشنبه چهارم مهر ۱۳۹۲ساعت 13:18  توسط احسان نصری |
آدرس کانال تلگرام:
sadeamaghashang@
صفحه نخست
پروفایل مدیر وبلاگ
پست الکترونیک
آرشیو وبلاگ
عناوین مطالب وبلاگ
نوشته های پیشین
اسفند ۱۴۰۲
بهمن ۱۴۰۲
آذر ۱۴۰۲
مهر ۱۴۰۲
تیر ۱۴۰۲
خرداد ۱۴۰۲
فروردین ۱۴۰۲
اسفند ۱۴۰۱
آذر ۱۴۰۱
آبان ۱۴۰۱
مرداد ۱۴۰۱
اسفند ۱۴۰۰
بهمن ۱۴۰۰
آبان ۱۴۰۰
تیر ۱۴۰۰
خرداد ۱۴۰۰
اردیبهشت ۱۴۰۰
فروردین ۱۴۰۰
اسفند ۱۳۹۹
بهمن ۱۳۹۹
دی ۱۳۹۹
آذر ۱۳۹۹
آبان ۱۳۹۹
مهر ۱۳۹۹
شهریور ۱۳۹۹
مرداد ۱۳۹۹
تیر ۱۳۹۹
خرداد ۱۳۹۹
اردیبهشت ۱۳۹۹
فروردین ۱۳۹۹
اسفند ۱۳۹۸
مرداد ۱۳۹۸
تیر ۱۳۹۸
خرداد ۱۳۹۸
اردیبهشت ۱۳۹۸
اسفند ۱۳۹۷
آرشيو
آرشیو موضوعی
اشعار
بریده کتاب
جمعه های انتظار
روزهای جانسوز
رسولان خاموش
بهانه های دلم
داستانهای ساده اما قشنگ
پیوندها
من در شعر نو
پانتومیم چشمانت (احسان نصری)
حوض نقاشی
RSS