از تو يک عمر شنيديم و نديديم تو را
به وصالت نرسيديم و نديديم تو را

روزي ما فقرا شربت وصل تو نبود
زهر هجر تو چشيديم و نديديم تو را

شايد ايام کهن سالي ما جلوه کني
در جواني که دويديم و نديديم تو را

چه قدَر چلّه نشستيم و عزادار شديم
چه قدَر شمع خريديم و نديديم تو را

گاهي اندازه ي يک پرده فقط فاصله بود
پرده را نيز کشيديم و نديديم تو را

سعي کرديم كه شبي خواب ببينيم تو را
سحر از خواب پريديم و نديديم تو را

مدتي در پي تو رند و نظر باز شديم
همه را غير تو ديديم و نديديم تو را

فکر کرديم که مشکل سر دلبستگي است
از همه جز تو بريديم و نديديم تو را

لاقل کاش دم خیمه ی تو جان بدهیم
تا بگوییم: رسیدیم و ندیدیم تو را

كاظم بهمني

برچسب‌ها: اشعار, غزل, کاظم بهمنی, جمعه های انتظار
+ نوشته شده در  جمعه هجدهم مرداد ۱۳۹۲ساعت 22:58  توسط احسان نصری  |