ساده اما قشنگ
عصرهای جمعه...
تو را هی پُر شدند و عصرهای جمعه سر رفتند
و حس کردند بی تو آروزهاشان هدر رفتند
نوشتندت نوشتندت نوﺸ ... تن هایشان پوسید
اگر ماندند با تردید و با تردید اگر رفتند
بهارِ بی تو را پاییز نامیدند شاعرها
و "فصلافصل" از پاییز "زردازرد" در رفتند
بهار بی تو پاییز قلم ها بود شب تا صبح
به جای اینکه بنویسند با خودکار ور رفتند
غرور آبی خودکارها هم این چنین خشکید
اگر نه آنقدر ماندند تا یکروز سر رفتند...
مهدی فرجی
برچسبها:
اشعار
,
غزل
,
مهدی فرجی
,
جمعه های انتظار
+
نوشته شده در جمعه هفدهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 21:25  توسط احسان نصری |
آدرس کانال تلگرام:
sadeamaghashang@
صفحه نخست
پروفایل مدیر وبلاگ
پست الکترونیک
آرشیو وبلاگ
عناوین مطالب وبلاگ
نوشته های پیشین
اسفند ۱۴۰۲
بهمن ۱۴۰۲
آذر ۱۴۰۲
مهر ۱۴۰۲
تیر ۱۴۰۲
خرداد ۱۴۰۲
فروردین ۱۴۰۲
اسفند ۱۴۰۱
آذر ۱۴۰۱
آبان ۱۴۰۱
مرداد ۱۴۰۱
اسفند ۱۴۰۰
بهمن ۱۴۰۰
آبان ۱۴۰۰
تیر ۱۴۰۰
خرداد ۱۴۰۰
اردیبهشت ۱۴۰۰
فروردین ۱۴۰۰
اسفند ۱۳۹۹
بهمن ۱۳۹۹
دی ۱۳۹۹
آذر ۱۳۹۹
آبان ۱۳۹۹
مهر ۱۳۹۹
شهریور ۱۳۹۹
مرداد ۱۳۹۹
تیر ۱۳۹۹
خرداد ۱۳۹۹
اردیبهشت ۱۳۹۹
فروردین ۱۳۹۹
اسفند ۱۳۹۸
مرداد ۱۳۹۸
تیر ۱۳۹۸
خرداد ۱۳۹۸
اردیبهشت ۱۳۹۸
اسفند ۱۳۹۷
آرشيو
آرشیو موضوعی
اشعار
بریده کتاب
جمعه های انتظار
روزهای جانسوز
رسولان خاموش
بهانه های دلم
داستانهای ساده اما قشنگ
پیوندها
من در شعر نو
پانتومیم چشمانت (احسان نصری)
حوض نقاشی
RSS