پس می زنی حتی میان خواب، من را
اما حقیقت را می شوم انکار من
مثل غزالی در فرار و منطقت اینکه:
آزادیت را می شوم دیوار من
می خندی و منکر شوی فرهاد ها را
از هرچه عشق و عاشقی بیزار من
مثل یهودا بودی و می دیدم این را
با طعنه ات روزی شوم بر دار من
همچون زمین لرزه، همراه پس لرزه
در خاطرم «نه» گفتنت را می شوم تکرار من
بی رحمیت دارد سرایت در هوا وَ
حس می کنم که می شوم بیمار من
«من بی تو می میرم» زیر لب شکوایه کردم
مثل همیشه دادمت هشدار من
روزی تو می گفتی: دلسرد نشو از عشق
حال تو دوری و دلگیر و تب دار من
احسان نصری