مرا به یاد بیاور در این غزل از نو
مرا که حلقه‌ی افتاده‌ام درون کشو

شبیه صحبت آرام در هم‌آغوشی
مرا بخوان و دوباره نفس نفس بشنو

مرا که گریه‌ی نقاش خسته‌ای هستم
که خیره مانده به لبخند داخل تابلو

مرا به یاد بیاور که با تو بوسه شدم
دوباره روی لبم مثل شعر دکلمه شو

تو بوی روشن یک عود در شبم بودی
و من لباس پر از بوی دود مارلبرو

عقب عقب ببرم، بوسه بوسه، سمت اتاق
بغل بگیر مرا مستِ مست بعد تلو

بغل بگیر مرا در هجوم همهمه‌ها
بغل بگیر مرا در شلوغی مترو

بگیر دست مرا با وجود دلخوریت
بگیر دست مرا چشم زل زده به جلو

بگیر دست مرا جای دسته‌ی چمدان
بمان به خاطر آن خاطرات خوب! نرو

مرا بخوان که تو را تا همیشه می‌خواهم
مرا به یاد بیاور در این غزل از نو!

امیررضا وکیلی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, امیررضا وکیلی
+ نوشته شده در  دوشنبه هفتم تیر ۱۴۰۰ساعت 15:0  توسط احسان نصری  |