عادتم شده در عشق، گاهِ گفتوگو کردن
خنده بر لب آوردن، گریه در گلو کردن
میشود ز دستم گم، رشتهی سخن صد بار
گر شبی شود روزی، با تو گفتوگو کردن
از تو گوشهی چشمی، دید چشم و حاشا کرد
بایدش چو آیینه، با تو روبهرو کردن!
دردمندِ عشقت را، حال، از دو بیرون نیست
یا ز عشق جان دادن، یا به درد خو کردن
کاش صد زبان باشد، همچو شانه عاشق را
تا تواند از دستت، شکوه موبهمو کردن
ای امیدِ جان! گفتی: چیست آرزوی تو؟
گر وصال ممکن نیست، ترکِ آرزو کردن
غرق میکنم در اشک، خویش را شبی چون شمع
پیشِ محرمان تا چند، حفظِ آبرو کردن؟
محمد قهرمان