هنوز دست داشتم که تو را بغل کنم
هنوز لب داشتم که بگویم، ببوسمت
هنوز پا داشتم...
و این سطرِ لعنتى
از سطرهاى قبل دور شد
و از پله هاى تنهایىِ بزرگ بالا رفت.

چیزى در رویاهامان مى سوخت
و دود از قطار برمى خاست

حالا
من بازگشته ام مادر!

حالا
من، عذابِ توام مادر!
من، جهنمِ توام!

تو مجبورى
کهنه ى جهنمت را عوض کنى
و هیچ چیز غمگین تر از این نیست
که مجبور باشى
جهنمت را بغل کنى
جهنمت را ببوسى

گروس عبدالملکیان


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, گروس عبدالملکیان
+ نوشته شده در  پنجشنبه هفدهم اسفند ۱۳۹۶ساعت 23:51  توسط احسان نصری  |