هنوز دست داشتم که تو را بغل کنم هنوز لب داشتم که بگویم، ببوسمت هنوز پا داشتم... و این سطرِ لعنتى از سطرهاى قبل دور شد و از پله هاى تنهایىِ بزرگ بالا رفت.
چیزى در رویاهامان مى سوخت و دود از قطار برمى خاست
حالا من بازگشته ام مادر!
حالا من، عذابِ توام مادر! من، جهنمِ توام!
تو مجبورى کهنه ى جهنمت را عوض کنى و هیچ چیز غمگین تر از این نیست که مجبور باشى جهنمت را بغل کنى جهنمت را ببوسى