سکوت کردی و این اول شنیدن بود
سکوت کردن تو لب گشودن من بود

به چشم های تو سوگند می خورم که دلم
به بازگشتن تو، ماندن تو، روشن بود

من و تو در نظر دوست چون گُلیم و بهار
همین علاقه ی ما خار چشم دشمن بود

ببین حکایت انسان و عشق دور از هم
حکایت تن بی جان و جان بی تن بود

تو دل بریده ای از من چنان که رود از کوه
سرت بلند! که روزی به شانه من بود...

روح الله اکبری


برچسب‌ها: اشعار, غزل, روح الله اکبری
+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و نهم آذر ۱۳۹۶ساعت 17:7  توسط احسان نصری  |