تا کجا باید به دنبالت بیایم در به در؟
تا به کی می خواهی ام این گونه تو آسیمه سر؟

تیر عشقت را رها کردی و من بی واهمه
مثل سربازی فدایی سینه را کردم سپر

روسری از سر درآوردی و بعد از آن شده
روزگارم از شب موهات بانو تیره تر

بی گمان حتی خدا هم یار و همدستت شده
او که از احساس من نسبت به تو دارد خبر-

او که می داند "منِ" بی "تو" عجب دیوانه ای ست
او هم انگاری که می خواهد مرا دیوانه تر

احسان نصری


برچسب‌ها: اشعار, غزل, احسان نصری
+ نوشته شده در  یکشنبه نهم آذر ۱۳۹۳ساعت 16:24  توسط احسان نصری  |