ساده اما قشنگ
به خدا آب است
هم چون کودکی
که شلوارش را خیس می کند
و اصرار می کند که:" آب است"
"به خدا آب است"
قسم می خورم که تو هرگز نرفته ای
و این چشم ها خیس اشک نیست
"به خدا اشک نیست!"
و اینکه خانه نیستی هم
می گذارم به حساب اینکه رفته ای خرید
با همان وسواس های همیشگی ات
این که سبزی ریحان بیشتری داشته باشد
این که نان های سوخته بماند برای همان گنجشک ها...
این که قبض برق را اگر ندهیم،
تاریکی روزگارمان را سیاه خواهد کرد!
از این به بعد هم اگر نیامدی،
می نویسم به حساب خیابان های شلوغ و بوق های مزاحم
با این حال،
شک ندارم
که تو می آیی و می بینی به خواب رفته ام
و مثل همیشه بالشم را خیس خیس...!
امشب که گذشت
فردا شاید صادقانه اعلام کنم
که این نم...
که این خیسی...
از کجا آب می خورد!
مجتبي دارابي
برچسبها:
اشعار
,
شعر سپید
,
مجتبي دارابي
+
نوشته شده در دوشنبه هشتم اردیبهشت ۱۳۹۳ساعت 12:20  توسط احسان نصری |
آدرس کانال تلگرام:
sadeamaghashang@
صفحه نخست
پروفایل مدیر وبلاگ
پست الکترونیک
آرشیو وبلاگ
عناوین مطالب وبلاگ
نوشته های پیشین
اسفند ۱۴۰۲
بهمن ۱۴۰۲
آذر ۱۴۰۲
مهر ۱۴۰۲
تیر ۱۴۰۲
خرداد ۱۴۰۲
فروردین ۱۴۰۲
اسفند ۱۴۰۱
آذر ۱۴۰۱
آبان ۱۴۰۱
مرداد ۱۴۰۱
اسفند ۱۴۰۰
بهمن ۱۴۰۰
آبان ۱۴۰۰
تیر ۱۴۰۰
خرداد ۱۴۰۰
اردیبهشت ۱۴۰۰
فروردین ۱۴۰۰
اسفند ۱۳۹۹
بهمن ۱۳۹۹
دی ۱۳۹۹
آذر ۱۳۹۹
آبان ۱۳۹۹
مهر ۱۳۹۹
شهریور ۱۳۹۹
مرداد ۱۳۹۹
تیر ۱۳۹۹
خرداد ۱۳۹۹
اردیبهشت ۱۳۹۹
فروردین ۱۳۹۹
اسفند ۱۳۹۸
مرداد ۱۳۹۸
تیر ۱۳۹۸
خرداد ۱۳۹۸
اردیبهشت ۱۳۹۸
اسفند ۱۳۹۷
آرشيو
آرشیو موضوعی
اشعار
بریده کتاب
جمعه های انتظار
روزهای جانسوز
رسولان خاموش
بهانه های دلم
داستانهای ساده اما قشنگ
پیوندها
من در شعر نو
پانتومیم چشمانت (احسان نصری)
حوض نقاشی
RSS