فردا برایم روزی عجیب است

یک روز عادی

روزی شبیه دیروز

روزی شبیه امروز

یک از بی نهایت روزهای خدا

یک روز سرد و منجمد زمستانی

 

اما عجیب

 

چرا؟

فقط من می دانم

 

کوهی نگرانی

کوهی آرزو در دل

کوهی حس گناه

کوهی غم

و کوهی دلِ پُر از خدا

که فردا مرا از خود می راند

 

و اندکی شوق

برای تجربه های جدید

 

درست حسی شبیه به

شب قبل از امتحان

که با انبوهی ترس

با انبوهی تشویش

و با انبوهی سوال بی جواب

که فردا چه خواهد شد

لب بر فنجان قهوه می گذارم

و فقط به شوق دیدار او

تا صبح

به جای مرور درس

خاطراتمان را مرور می کنم

 

اما خوشحالم

 

خوشحالم که کسی جز من

نمی داند فردا چه خواهد شد

 

احسان نصری


برچسب‌ها: اشعار, احسان نصری
+ نوشته شده در  دوشنبه دهم بهمن ۱۳۹۰ساعت 9:8  توسط احسان نصری  |