رازآلودهای
که کنجهایت را میکاوم
که قایقم را به آبی پیرهنت میفرستم
و کشف میکنم جزیرههای ناشناخته را
رازآلودهای
آنگونه که آزادیِ پس از مرگ
در زندگیات جاریست
و دستها را نگرفته میخوانی
حاضر جوابیات به کدام کوه رفته بود
که هرچه گفتم
چیز دیگر شنیدم
که هرچه دستها را بر سینه گذاشتم
صدای بال این پرنده
از لای انگشتهام نشت کرد
دیدار تو تولد است
و قزلآلای قلب قرمز
به محل تولد بازمیگردد
به تاریکی سینما
به مهآلودگی یک کافه
به سرخی عمیق چند عکس
با من کنار بیا
همچون ماه
با نیمهی تاریکش
سالار مرتضوی